۱۳ سال قبل از ماراتون

اولین تجربه دویدن من در امتحان های دوی ۵۴۰ متر راهنمایی بود وقتی که دو سال متوالی نتوانستم هیچ وقت تمامشان کنم. اول راهنمایی را یادم نمی آید و احتمالا آنقدر خاطره بدی بوده است که ذهنم تصمیم گرفته حذفش کند. از امتحان دوی دوم راهنمایی نهایتا تصاویر مبهمی از سر پیچ‌های دور زمین فوتبال مدرسه به یاد دارم که آن‌هارا با گذاشتن سطل‌های زباله‌ها نشانه‌گذاری کرده بودند تا کسی نتواند که با دویدن دوری منحنی چند متری تقلب کند و کمتر بدود. آن موقع اصلا نمی‌دویدم مگر همان یک بار در سال برای امتحان. مانند همه‌دونده‌های ناشی، اولش سعی میکردم خیلی خوب و سریع بدوم و حتی از یکی دو نفر جلو بزنم. دروغ نگویم احساس بدی هم نبود! اما فقط نصف دور اول را همراه گروه بودم و خیلی سریع پت پت می کردم و موتورم خاموش می شد. سوم راهنمایی برای بار اول تمامش کردم، همه‌ی ۵۴۰ متر را! چرا که به صورت ناگهانی شروع کرده بودم به ورزش. برای اولین بار لباس ورزشی نو – آن هم از فرنگ آمده! – داشتم و لباس‌های ورزشی قدیمی دایی‌هایم را به تن نمی‌کردم و همین هم تاثیر خوبی داشت اما می‌توانم بگویم دلیلی اصلی شروع ورزشم یک بازی کامپیوتری بود از شرکت کونامی. با کامپیوترمان فوتبال بازی می‌کردم، تیم‌ها و اسم بازیکنان را یاد می‌گرفتم و مثل همیشه موتور آنالیز مغزم روشن شده بود. شاید نمی‌توانستم بدوم یا خوب پاس بدهم یا شوت کنم اما حالا قدرت پیش بینی پیدا کرده بودم و به قول معروف بازی را می‌خواندم و باعث شده بود به ورزش حالا جدی‌تر فکر کنم. 

اول دبیرستان داستان خیلی فرق کرده بود. دیگر ورزش جزیی از من شده بود. برای اولین بار در زندگی به ورزش روتین روی آورده بودم. دلیل اصلی آن را هم مستقل شدن شخصیت می‌دانم. دیگر خودم از راه مدرسه باز می‌گشتم و همین باعث شده بود به کشف شهر و آدم هایش علاقه شدیدی پیدا کنم. هر روز عصر از خانه بیرون می‌رفتم اول با راه رفتن‌های طولانی و سپس دویدن و سپس مخلوط این دو. برای اولین بار موبایل هوشمند داشتم و با اتصال به اینترنت موسیقی‌های پاپ آمریکایی – که حالا تقریبا دیگر اصلا اقبالی به گوش دادن به آن‌ها ندارم –  دانلود کرده بودم و در راه گوش می‌دادم. آن موقع به فکر ریکورد کردن فعالیت‌های ورزشی‌ام نبودم اما مسیرهایی را که می‌رفتم کاملا به یاد دارم. میتوان گفت هر روزش شامل ۲ تا ۴ کیلومتر پیاده روی و ۶ کیلومتر دویدن بود. ساعت‌ها به طول می‌انجامید و حتی برای استاندارد الانم هم تمرین بسیار خوبی محسوب می‌شود. از فردی چاق به یک لاغر ترکه‌ای تبدیل شدم و حالا می‌توانستم خیلی خوب بدوم و در تمرین‌های بسکتبال و فوتسال نفر آخری بودم که خسته می‌شدم. این موضوع باعث شده مرد لحظه‌های آخر مسابقه‌ها بشوم. اول سانس وقتی همه تازه نفس بودند تکنیکی برای عرضه نداشتم اما نیم ساعت آخر رفت‌و‌آمدهای باکس تو باکسم و گلزنی‌ها شروع می‌شد و این احساس بسیار خوبی بود.

(عکس از یکی از کلاس‌های تابستانی بسکتبال)

ادامه دارد …

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *