مدتی می‌شود که این‌جا ننوشته‌ام در حالی که پس از آخرین نوشته‌ام در این‌جا اتفاقا خیلی هم در نوشتن فعال شده‌ام. شاید بتوانم بگویم روزهایی بوده که بیش از یک نوشته‌ی خوب هم داشته‌ام که از من بعید است. به هر حال سفر فرنگ آن هم برای من آن هم برای اولین بار آن هم به مدت شش ماه برای ذوق نوشتار من خوانی گسترده است. یادم می‌اید مدت‌ها پیش از دو نفری که یک نفرشان ریکی عزیز بود پرسیدم که آیا آن ها هم زمانی می‌نویسند که حالشان گرفته است؟‌و هر دو جواب دادند نه اتفاقا وقتی خوشحالند می‌نویسند. آن یکی دیگر که ریکی نبود گفت که نشر یک سری احساس نه به درد خودم می‌خورد و نه به درد کسانی که آن را می‌خوانند. علتی که این نوشته‌ها را تا به حال به اینجا انتقال نداده‌ام هم همین بوده است که احساس می‌کردم نوشته‌هایم خیلی احساس منفی دارند. یا بهتر است بگویم که زمانی می‌نوشتم که حال روحی خوبی نداشتم یا خیلی بهتر است اینطور بگویم که نوشتن برایم التیام‌بخش و نجات‌دهنده بود. نوشتن باعث می‌شد تکلیفم را با خودم در مورد موضوعی روشن کنم که فکرم را آنقدر به خود مشغول کرده بود که مرا عاجز از انجام هر کاری بودم و نمی‌خواستم با خواندنشان شما هم عاجز شوید. اما ویکی می‌گوید که این عجز نیست و این تامل است. قبول می‌کنم، کلا تا اطلاع ثانوی هرچه ویکی وایکینگه می‌گوید قبول است و من هم به اندازه‌ی هالوار -پدرش- او را قبول دارم و واقعا هم همین است خب وقتی از چیزی راضی نیستی یا وقتی چیزی خوب نیست مگر غیر از این است که باید درباره‌اش بگوییم تا بقیه هم بفهمند تنها نیستند؟ حداقل همدیگر را پیدا می‌کنیم و از غم هم میگوییم و غم را تقسیم می‌کنیم و از آن شادی در می‌اوریم. پس برویم ببینیم چه می‌شود.

One Response

  1. اتفاقا بعضی وقت ها از یه رنج هایی میگی که تجربه اش کردم ولی متوجه این تجربه نبودم و تنها احساس گنگ کمی آزاردهنده ای به جا گذاشته بود…. اینکه حس کنیم در رنجی تنها نیستیم موهبت شادی بخشی هست

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *