نمی‌توانم بنویسم. مدام از نوشتن فرار می‌کنم. شاید چون مدت‌هاست ننوشته‌ام و یا شاید چون موضوعاتی که خواستم از آن‌ها بنویسم برایم ناراحت‌کننده بوده‌اند. به نظرم دلیل اول درست‌تر است زیرا که من تقریباً همواره در مورد موضوعاتی که ممکن است ناراحتم کند می‌نویسم اما تا به حال چنین خودم را فلج و ناتوان از نوشتن ندیده بودم. ناتوان که البته درست نیست، بهتر است بگویم فراری. حداقل در دو سه مدیوم مختلف نوشته‌های کوتاه از چند کلمه تا چند خط دارم که ثبت شده‌اند تنها برای آن که مهم بوده‌اند برای آن که از یادم نروند و برای آن که زمانی بروم سراغشان و بسطشان دهم و در موردشان بنویسم اما خب همان‌طور منتظر مانده‌اند. عده‌ی قلیلی از آن‌ها را به سختی می‌توانم حالا ادامه دهم چرا که شاید از فضای نوشتن‌شان بیرون آمده‌ام و دیگر تاریخشان منقضی شده است. اما بیشترشان هنوز هم تازه‌اند و حتی پخته‌تر هم شده‌اند. چرا که ذهنم دوباره و چندباره به آن‌ها رجوع می‌کند و دوباره و چندباره برای زندگی من تکرار می‌شوند. 

احساس می‌کنم که شلوغی زندگی هم اصلا در اتفاق نیافتادن این نوشتن ها بی‌تقصیر نیست. زندگی‌ای که خود شلوغ است و من هم با مشغولیات ناعمیق و شتاب‌زده بی‌علت شلوغ‌ترش هم می‌کنم و به آن شلوغی دامن می‌زنم جوری که انگار ذهنم دیگر پاداش زیبایش را گرفته است و خسته شده است می‌خواهد بخوابد. دیگر نه می‌خواهد بخواند و نه بنویسد بلکه چند ویدیو کلیپ خنده‌دار و گاها بی‌معنی حقوق امشبش را پرداخت کرده است. اگر من نویسنده یا کارگردان بودم، این موضوع «شتاب دنیا با مغز ما چه می‌کند!؟» حتما یکی از تم‌های تکرار شونده‌ی کارهایم بود. راستش تا همین حالا هم بوده است. تنها مجله‌ای که در طول دوران دانشگاه سردبیرش بودم ایده‌اش همین بود و از کتاب «اینترنت با مغز ما چه می‌کند» شروع شد و به مدرنیسم و پست مدرنیسم رسید. از حق نگذریم، این قسمتش دیگر کاملا تقصیر خودم است. امشب هم که میبینی دارم می‌نویسم و بله حتی متن دومی هم هست که دارم می‌نویسم به این علت است که در مسافرت دوهفته‌ای، این آخرین شب است و تکاپوی مسافرت رنگ باخته است و من حالا در نزدیکی نیمه‌شب آن قدر فارغ هستم که بنشینم این‌جا و کمی برایتان از روزگارم گپ بزنم. 

مسأله بعدی این است که فکر می‌کنم باید بلند نویسی کنم. یعنی چند خط و کلمه احساس می‌کنم که منظورم را نمی‌رساند و نماد همان دنیای توییتری شتاب‌زده و کم عمق است و البته از این راضی هستم. حالا سوالی که ننوشتن بهتر است یا توییتری نوشتن را من امروز با این که ننوشتن بهتر است پاسخ می‌دهم. شاید نمی‌خواهم قبول کنم که نوشتن را هم از دست بدهم و آن را با یک چیز که دوست ندارم به مرور بدون آن که متوجه شوم، عوض کنم. امید نوشتن یک متن خوب حتی با آن که شاید پس از مدت ها هم میسر نشود از نوشتن هر متناوب‌تر متن‌های رفع کوتی برایم بهتر است. هر چند وقتی بیشتر دقت می‌کنم در حال حاضر هم زمانی که نمی نویسم در حقیقت به کارهای کوتاه و زودبازده روی می‌آورم که دست کمی از نوشتن متن‌های کوتاهی که تنها احساس انجام کار و تیک خوردن و رفع شدن مشکل را می‌دهند ندارم. کارهایی مثل اسکرول یوتیوب، ویدیو های کوتاه خنده‌دار، خوردن یک فست‌فود و لذت‌های کنستانتره سریع از این قبیل. 

امروز از یک چالش دیگر هم می‌خواهم صحبت کنم و آن کنار گذاشتن پلتفرم‌های تصویرمحور است. احساس می‌کنم اگر مدتی از آن‌ها دور باشم زندگی‌ام خودبه‌خود عوض می‌شود. از واژه‌ی عمیق لزوماً استفاده نمی‌کنم اما بهتر است بگویم زندگی‌ام بیشتر برای خودم می‌شود. دیگر برای پرزنت کردن یک چیز مسیر زندگی‌ام را کج نمی‌کنم. البته جایز است که بگویم مدتی است که چنین شده‌ام و بیشتر برای خودم زندگی می‌کنم – که شاید حاصل نزدیک شدن به سی سالگی باشد – اما گاهی ثبت یک حال یا خاطره را به صورت عکس برای خودم در پلتفرمی مانند اینستاگرام دوست دارم. بهتر بگویم فقط ثبت آن لحظع یا عکس را دوست دارم. حتی واکنش و نظر بقیه اذیتم می‌کند و این به نظرم خیلی مخالف وحود یک شبکه اجتماعی است. اما چطور می‌توان آدم‌ها را از یک شبکه اجتماعی حذف کرد و این که ای کاش می‌شد. برایم مشخص است که به زندگی کردن برای تولید محتوا یا چنین چیزی اعتیاد ندارم. حتی آن که چگونه می‌نمایم نیز برایم اهمیتی ندارد اما خودم و بروزم و تاریخچه‌ام در آن محیط و خاطراتم در آن را دوست دارم و این است که ترک آن‌جا را سخت‌تر می‌کند. دوست دارم بعضی لحظات را در آن ثبت کنم و بعد رشته‌ی زندگی‌ام را نگاه کنم و نهایت صحبت این است که همین پروسه را در یک پلتفرم متنی بسیار بیشتر برای خودم می‌پسندم اما فعلا که از آن خیلی دورترم.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *