ساعت پنج بعدازظهر را ساعت میدان مارکار با پنج ضرب اعلام میکند. من در نیمطبقه دوم مسلط به حیاط در اقامتگاه رخنشین که صدها سال قبل جایی برای انبار اسلحه و مهمات بوده است در حال لمس صفحه تبلت هستم و احساس میکنم نوشتن برایم سختتر شده است. هر کاری که تمرکز – هر گونه تمرکز – از من بطلبد را نمیتوانم به سهولت انجام دهم و نوشتن از سخت ترین آنهاست.
حتماً در بین نوشتن همین کلمات – در اپلیکیشن گوگل کیپ- هم بارها و بارها بین اپلیکیشنهای مختلف بدون علت و هدف مشخص و خاصی سوئیچ خواهم کرد.
داستان این نوشته به مسیر برگشت از سر کار در اتوبان شهید باکری برمیگردد و تصمیم ناگهانی من به این که یزد را به عنوان یک دوره کوتاه عاری از تکنولوژی و اینترنت نگاه کنم. به همراه خانوادهام وقت بگذرانم و اسکرین تایمم را به حداقل برسانم، کتابی از میشل فوکو در مورد ظهور کلینیک بخوانم، وقتی برای خود ( self-time ) در نظر بگیرم به امید آن که بتوانم مغزم را برای دورههای طولانیتر تمرکز آماده کنم و عادت دهم. حال که به این تصمیم فکر میکنم احساس میکنم که این تصمیم آن چنان هم خلق الساعه و بی بنیان نبوده است و با احتمال قریب به یقینی آن را به یک پزشک اتریشی به نام اسکار ارتباط میدهم.
صبح روز اول رسیدن به یزد بنا بر این است که اسکار را ببینم. اسکار – که با کِی و نه با سی نوشته میشود – یک پزشک متولد اتریش و درسخواندهی آلمان است. اما این جمله تقریبا بدترین تعریف برای اسکار است. اگر او را ببینید در حقیقت یک جهانگرد سر به بیابان نهاده است. آن چه او در طی کمتر از یک سال از پرکتیس پزشکی در آلمان دیده است او را عاصی و ناراحت و درمانده کرده است و این شده که پس از گشتن نیمی از اروپا و کشورهای پساشوروری حالا سفرهای پای پیادهاش به خاور میانه رسیده است. شاید بیشتر از صحبت هایمان و تجربههای کلینیکش برایتان بگویم اما یک ویژگی منحصر به فرد و تحسین برانگیز او رهاشدگی و عدم تعلق بود. یک کنجکاو به تمام معنا که از دنیای بیرون از تنش روی برگردانده و به سمت خودش هر روز کیلومترها پیادهروی میکند. همین ویژگی حالا شاید در من باعث گرفتم این تصمیم موبایل دتاکس شده باشد.
اما وقتی شما مسوول هماهنگیهای یک سفر هستید، استفاده نکردن از موبایل تقریباً غیرممکن است. جاهایی که مجبور شدم با موبایلم کار کنم از قبل از سفر شروع شد! هماهنگی با محل اقامت در یزد، مادرخرج بودن، ویزیت مجازی بیماران آشنا و فامیل، نوشتن سفرنامه، عکاسی، تماس با اسکار، اسنپ، اسنپ و اسنپ. گوگل مپ و گوگل مپهای بیشتر. انجام همهی اینها برای من که برای همهشان عادت داشتم به ابزارها و اپلیکیشنهای مختلف موبایلم متکی باشم، بدون داشتن گلکسیام بسیار غریب بود. بله! غریب کلمه بسیار بهتری برای توصیف وضعیت من است تا کلمهی سخت. غریب یک مرحله عقبتر است. سخت یعنی شما میدانید باید چه کار کنید و ابزارتان چیست و فقط به نظرتان انجامش آسان نیست. اما غریب یعنی آن قدر از ماجرا دور هستید که فکر کردن به آن زنگی را در ذهن شما به صدا در نمیآورد. آن قدر که شاید سعی میکنید از فکر کردن به آن موضوع اجتناب کنید و شاید آن موضوع برایتان وهمانگیز باشد. بله، انجام چند عدد تسک بالا برای من بدون استفاده از نوت ۲۰ الترایم اینگونه ترسناک بود. هیچگونه جایگزینی نداشتم. مدتها بود که با کاغذ و خودکار خداحافظی کرده بودم و در کیف کج مسافرتی ام حذفشان کرده بودم. همیشه بهترین و شیکترین خودکار هارا میخریدم اما همه تنها به کلکسیون روی اتاق کارم اضافه شدهاند و به فرآیند خشک شدن جوهرشان ادامه میدهند.
شارژ موبایلم با یک سیر منطقی در حال کاهش بود و این معنیاش این بود که انگار تصمیم برای سه روز دست نزدن به موبایل برای من شاید خیلی عجولانه، ایدهآلگرایانه و بیمنطق بوده است. مخصوصاً آن که با پیشبینی این که نیازی به موبایل نخواهم داشت، شارژری هم با خودم نیاورده بودم. راستش الان فکر میکنم که اگر واقعاً میخواستم از موبایلم استفاده نکنم باید بسیار آنارشیست آن را عمدا در خانه جا میگذاشتم. الان که این جمله را نوشتم احساس خیانت کردن و عذاب وجدان پیدا کردم. حتی در حالی که این کار را انجام ندادهام و این برای خودم هم بسیار تازه است. باورم نمیشود که تا به این حد با موبایلم مزدوج شدهام! و این احساس خود شاید زنگ خطر بزرگی است که به صدا در آمده و من هیچ آمادگی برایش ندارم. نمیدانم هنگام شنیدن این زنگ خطر باید چه کنم مخصوصا که در حال حاضر در حال تایپ با همین همسر دیجیتالم هستم.
ترجیح میدهم که از این موضوع بگذرم و از شنبه در تهران به آن فکر کنم. گرچه تقریبا مطمئن هستم که به تنهایی کاری پیش نخواهم برد. زیرا در دنیای حاضر حتی نمیدانم که آیا آن چه بر رابطه من و موبایلم پیش آمده آیا چیز اشتباهی است و یا اصولا مشکل تلقی میشود و نیاز است برای بررسی و درمان این نگرانی کاری انجام داد یا صرفا دارم مته به خشخاش میزنم. آن قدر خارج از باغ هستم که نمیدانم دنبال چه کلید واژههایی باید بگردم. سلامت دیجیتال؟ احتمال میدهم در دنیا مدت زیادی نیست که این بحثها باب شدهاند. در تنظیمات سامسونگ و اپلیکشن وقتگیر واعتیادآوری مثل اینستاگرام شاید کمتر از دو سه سال است که قسمتی به نام digital wellbeing و screen time مطرح شدهاند. در سمتی دیگر، نقطهای که بیشترین نگرانی من است آن است که این اعتیاد یا وابستگی یا هر چه که اسمش را بگذاریم چقدر بر ارتباط من با دیگران و مهمتر از آن به ارتباط من با خودم تاثیر میگذارد. چقدر مرا از خودم و نزدیکانم دور میکند، چقدر دوست نابابی برایم میشود و این که چقدر من احساس نمیکنم برایش خط قرمزی مشخصی دارم. همانطور که برای چیزهای مشابهاش در دنیای واقعی و زندگی واقعیام همیشه داشتهام. از مشابه منظورم چیزهایی است که احساس میکردم برایم مفید نیستند و یا مضر هستند و ناخودآگاه سعی میکردم از آنها دوری کنم و به مرور برایشان خط قرمز مشخص و محکمی تعریف کردم. مانند ارتباطهای اجتماعی نامفید، وقتگیر و منفی. دخانیات و الکل، بازیهای کامپیوتری یا فرصتهای علمی و شغلی بیمورد. چقدر احساس مشابهی برای این موضوع و آنها دارم و چقدر واکاویاش عجیبترش میکند.