دو ماه پس از رفتن یا تریلوژی سه کلمه در مهاجرت: تصمیم، مقایسه و فراموشی

این نوشته را زمانی نوشتم که دو ماه بود از ایران خارج شده بودم، نوشتم و حالا با اضافه کردن چند جمله و پختهتر کردنش دوست دارم نشرش بدهم: دو ماه از آخرین نوشتهام میگذرد و دوماه هست که برای اولین بار “زندگی” در خارج از وطن را تجربه میکنم. اینجا می خواهم از این […]
نوشتهی آخر سال، یا داستان ما در وطن

همیشه روز ۲۹ اسفند هر سال و همین حدود بعدازظهر احساس میکنم باید بنویسم، آن هم بیشتر برای خودم تا هر کس دیگر. نوشتن همواره آخرین سلاح من برای جنگیدن بوده است. نوشتن در حقیقت شاید مانند چاقوی ضامن دار رابرت دنیرو در تاکسی درایور کمی تو را جلو ببرد، کمی امید به تو بدهد […]
یک تصمیم ناگهانی، یا خداحافظی از وطنی که دیگر نمیشناسمش

سهراب معمولی من! سلام به تو از جمعه ای که علی رغم عقب بودن سه روز از برنامهی دیدن ویدیوهای السیدی، اپلیکیشن عربیساز احمق فلش بوک را کنار گذاشته ام و شاید برای ساعتی، دارم برای تو مینویسم. امتحان یک ماه جلو افتاد و اما دنیای من انگار از این رو به آن رو شد. […]
چرا دیگر بدون موبایل نمیتوانم، یا داستان سفر سه روزه به یزد

ساعت پنج بعدازظهر را ساعت میدان مارکار با پنج ضرب اعلام میکند. من در نیمطبقه دوم مسلط به حیاط در اقامتگاه رخنشین که صدها سال قبل جایی برای انبار اسلحه و مهمات بوده است در حال لمس صفحه تبلت هستم و احساس میکنم نوشتن برایم سختتر شده است. هر کاری که تمرکز – هر گونه […]
چرا با قطار مسافرت کنیم؟ ماه اول زندگی یک شیرازی در تهران

خوبی قطار آن است که با سرعت ثابت حرکت میکند. شتاب هر وسیله نقلیهای که فرمانش دستم نباشد حالم را خراب میکند. فرمان زندگی هم همین طور است برایم. به شیراز میرویم. شیرازی که هرجایش و به هر سمتی که ایستاده باشی کوهی پیداست. این یعنی شیراز تو را در تردید معلق نمیکند. میدانی […]
چرا انرژی منفی؟ یا بیا از خوبی های واتفورد بگوییم!

این روزها موتور نوشتنم گرم شده است. با جزییات بهتر بخواهم بگویم این گونه هستم که نوشتن را به هر کاری که ددلاینش در دو روز آینده تمام نمی شود ترجیح میدهم. دیشب نگاهی به صفحه نوشته های منشتر شده ام انداختم و خودم افسرده شدم. یعنی حتی خودم هم که می دانم در این […]