سیزده سال قبل از ماراتون

۱۳ سال قبل از ماراتون اولین تجربه دویدن من در امتحان های دوی ۵۴۰ متر راهنمایی بود وقتی که دو سال متوالی نتوانستم هیچ وقت تمامشان کنم. اول راهنمایی را یادم نمی آید و احتمالا آنقدر خاطره بدی بوده است که ذهنم تصمیم گرفته حذفش کند. از امتحان دوی دوم راهنمایی نهایتا تصاویر مبهمی از […]

فرار از نوشتن، یا یکی از تم‌های زندگیِ من

نمی‌توانم بنویسم. مدام از نوشتن فرار می‌کنم. شاید چون مدت‌هاست ننوشته‌ام و یا شاید چون موضوعاتی که خواستم از آن‌ها بنویسم برایم ناراحت‌کننده بوده‌اند. به نظرم دلیل اول درست‌تر است زیرا که من تقریباً همواره در مورد موضوعاتی که ممکن است ناراحتم کند می‌نویسم اما تا به حال چنین خودم را فلج و ناتوان از […]

دیدار دوباره‌ی نقال، یا این جا حتی سگ ها هم آزاد هستند

طبقه‌ی شش و رو به دریا. فرصت دارم ساعتی با سه‌تار صاحب تنها باشم. فرصتی که از زمانی که از انگلیس برگشته‌ایم نصیبم نشده است. همزمان به دریا می‌نگرم، به موج‌ها. می‌فهمم با عوض شدن رنگ آسمان و باز شدن ابرها، رنگ دریا هم از خاکستری به آبی تغییر می‌کند. خواستم در اینترنت سرچ کنم […]

دو ماه پس از رفتن یا تریلوژی سه کلمه در مهاجرت: تصمیم، مقایسه و فراموشی

این نوشته را زمانی نوشتم که دو ماه بود از ایران خارج شده بودم، نوشتم و حالا با اضافه کردن چند جمله و پخته‌تر کردنش دوست دارم نشرش بدهم: دو ماه از آخرین نوشته‌ام می‌گذرد و دوماه هست که برای اولین بار “زندگی” در خارج از وطن را تجربه می‌کنم. این‌جا می خواهم از این […]

Looking at Tehran as a newcomer, or the double-edged sword

The bustling and often hectic lifestyle in Tehran can indeed present challenges for personal development and character building. From an outside-in perspective, Tehran is the land of opportunities; A hub for many Iranians seeking jobs, promotions, and new career paths. In my opinion, although Tehran proffers plenty of opportunities, it can potentially steal some fundamental […]

صحبت با ریکی، ویکی و یکی دیگه درباره‌ی نوشتن هنگام عجز و لابه

مدتی می‌شود که این‌جا ننوشته‌ام در حالی که پس از آخرین نوشته‌ام در این‌جا اتفاقا خیلی هم در نوشتن فعال شده‌ام. شاید بتوانم بگویم روزهایی بوده که بیش از یک نوشته‌ی خوب هم داشته‌ام که از من بعید است. به هر حال سفر فرنگ آن هم برای من آن هم برای اولین بار آن هم […]

رجیستر یا رنج در شرایط حساس

در راه‌روی تنگ انگلیسی‌ساز ایستاده‌ام. در دهانه‌‌ی در دستشویی که نیازی نیست برای رفتن در آن دمپایی مخصوص داشته باشید. به سمت راست نگاه می‌کنم. نور کم‌سوی لامپ رشته‌ای به زور راهش را از پشت سر وشانه‌هایم پیدا کرده و اتاقی که بیش از یک ماه است تمام خانه‌مان شده است را نیمه روشن می‌کند. […]

نوشته‌ی آخر سال، یا داستان ما در وطن

همیشه روز ۲۹ اسفند هر سال و همین حدود بعدازظهر احساس می‌کنم باید بنویسم، آن هم بیشتر برای خودم تا هر کس دیگر. نوشتن همواره آخرین سلاح من برای جنگیدن بوده است. نوشتن در حقیقت شاید مانند چاقوی ضامن دار رابرت دنیرو در تاکسی درایور کمی تو را جلو ببرد، کمی امید به تو بدهد […]

یک تصمیم ناگهانی، یا خداحافظی از وطنی که دیگر نمیشناسمش

سهراب معمولی من! سلام به تو از جمعه ای که علی رغم عقب بودن سه روز از برنامه‌ی دیدن ویدیو‌های السیدی، اپلیکیشن عربی‌ساز احمق فلش بوک را کنار گذاشته ام و شاید برای ساعتی، دارم برای تو می‌نویسم. امتحان یک ماه جلو افتاد و اما دنیای من انگار از این رو به آن رو شد. […]

چرا دیگر بدون موبایل نمی‌توانم، یا داستان سفر سه روزه به یزد

ساعت پنج بعدازظهر را ساعت میدان مارکار با پنج ضرب اعلام می‌کند. من در نیم‌طبقه دوم مسلط به حیاط در اقامتگاه رخ‌نشین که صدها سال قبل جایی برای انبار اسلحه و مهمات بوده است در حال لمس صفحه تبلت‌ هستم و احساس می‌کنم نوشتن برایم سخت‌تر شده است. هر کاری که تمرکز – هر گونه […]